ستايشستايش، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

ستایش فرشته کوچولوی ما

زبان و ادبیات ستایشی !!!

دختر خوشكلم ديگه خيلي از كلماتو ميگي قربونت برم اونايي رو هم كه بلد نيستي درست ادا كني بالاخره يه جوري از شرمندگيش درمياي و يه چيزي بر وزنش ميگي!!! بابا جون***مامانو(مامان جون )***ماني (ماهي )*** اله(خاله) *** اينا(سينا)*** گابی (گاو)*** چاگو (قیچی وچاقو)*** جایو(جارو) *** بایا(بالا)***  بیشی (بشین)دی د نی (سیب زمینی) *** بابا د baba daaaaكه همزمان دستتم ميبري پشت سرت يعني بابا رفت ......اسم خودتم كه ميگفتي تااااااايش بعدشم یه صدای شبیه ا اولش گفتی اینجوری اتاااااایش الانم که یه چیزی بین "س" و "ز" اولش میزاری و اینجوری تلفظش میکنی ستااااااایش یا زتااااااایش..... قربون اون کشیدن صدات برم من و خيلي كلمات ديگه كه  ي...
20 خرداد 1391

هشتمين سال ....و يك سفر كوتاه

 دوشنبه 4 ارديبهشت سالگرد ازدواج منو بابا بود..... هشتمين سالگرد ازدواجمون   بعداظهرش من و تو دو تايي رفتيم يه كيك كوچولو خريديم كه بابا رو واسه شب غافلگير كنيم چون حدس ميزدم كه يادش نباشه و حدسمون هم درست بود.....     فرداش هم من يكمي زودتر از شركت اومدم خونه كه بريم شمال واي كه چقدر دلم هواي شمالو كرده بود...... حدوداي ساعت سه راه افتاديم و تو برخلاف هميشه فقط يكي دو ساعت تو ماشين خوابيدي و بدقلقي كردي شايد چون با ماشين خودمون نرفتيم اينجوري بودي!!!!(آخه ايندفعه با بابايي رفتيم شمال ) شب كه رسيديم حسابي مامان جون اينا از ديدنمون - مخصوصا تو - خوشحال شدن و تو هم مشغول وارسي همه جاي خ...
9 خرداد 1391

خيلي ناراحتم....

دختركم ديروز يه اتفاق بدي افتاد كه خيلي بابتش ناراحتم ديروز ظهر با بابا و خاله حليمه و شوهرخاله رفتيم لويزان ناهار اونجا بوديم بساط كباب و.... كلا خوش گذشت تو هم اونجا خيلي دختر خوبي بودي و اصلا اذيت نكردي (عکساشو بعدا میزارم این بعدا کی میاد خدا میدونه!!)  غروب كه برگشتيم خونه خواستم لباس اتو كنم كه تو طبق معمول هي دوروبرم ميچرخيدي و ميخواستي دست بزني و هي ميگفتي: اتو به (etoo be)  كه يهو از پشت سرم نميدونم چجوري  افتادي رو اتو و اتو هم افتاد......... واي ميخواستم اتو رو بردارم ولي نميدونستم چجوري كه نخوره بهت خلاصه نميدونم چجوري گرفتمت بس كه هول شده بودم و تو زدي زير گريه و منم همزمان باهات گريه كردم خيلي ترس...
8 خرداد 1391
1